تمام کوههابرادرن منندوتمام شمشادهاخواهران من با این حال در
سرودن تو ناتوانم.تمام روزهایی را که تاکنون به دنیا امده اند در
فانوسی جمع میکنم ودر شبهای مه الود به دنبال تو میگردم.
وقتی اسمان خوابیده است و دریاها سکوت کرده اند نگاه تو را
به روی گندمها و یاسمنها مینویسم و نفسهای تو رابه نسیم
میدهم تا به ابرها برساند. فردا باران چقدر خوشبوست .اهوها را
به خانه ام دعوت می کنم برای اویشن های محبوب و تمشکهای
وحشی قصه میگویم. پنجره را تا قیامت باز می گذارم مگر یک روز
از خم کوچه نمایان شوی و دستمال سبزت را برایم تکان دهی.
انگاه به جای گلها شعرهایم را فرش راهت میکنم. شک ندارم که
ملکوت در دستهای تو جا میگیرد.
و عشق برای شکوفا شدن از کوچه تو میگذرد.ای شبیه روزهای نیامده
ای شبیه کودکانی که صدسال دیگر در جوار باغهای البالو خواهند زیست.یک بار نام تو رادرصبح دم تلفظ کردم تا کبو ترانه بسویت پر بکشم.
نام تو شباهنگام در رویاهای من قدم می زند. یک شب در کناره های
قلب من زمزمه کن تا شعله حرفهایت خاکسترم کندوفردا ققنوس وار
سر از خاکستر خویش براورم.
تمام اندوه ها برادران منندو تمام اه ها خواهران من با این حال راه خانه تو را گم کرده ام .
صدای همه قناریها را در حنجره ام جمع میکنم و انقدر برایت اواز می خوانم تابمیرم.
/ یا صاحب الزمان اعجل علی ظهورک/