مولای من آمدنت را چگونه به انتظار نشینم ؟
در حالی که وجودم پر از وسوسه است .
چگونه بتوانم ندای هَل مِن ناصر یَنصُرنی ات را پاسخ دهم ؟
در حالی که زبانم از دروغ و نیرنگ لال شده است .
مولایم در تعجبم از وجود خویش .
آیا من منتظرت هستم ؟
خواسته درونی ام آمدنت است .
و گاهی صدای شیطان نمی گذارد صدایت به گوش دلم رسد .
و به یادم می آورد گناهانم را که با آمدنت چه رو سیه خواهم شد .
تشویقم می کند که جواب لبیکت را ندهم .
اما مگر می شود ؟
مولایم
در انتظار به سر می برم .
و می دانم تکلیفم چیست ؟
سرمشق های انتظار را از بر کرده ام .
می دانم باید بر زبانها جاری سازم یا مهدی را
می دانم باید دست کسی را بگیرم و بالا آورمش از سیه چال ظلمت .
خوب می دانم باید سخت بکوشم .
می دانم باید زخم زبان بشنوم .
باید حقیر شوم .
ولی باید صبور باشم .
مولایم کمکم کن تا دستانم آلوده به گناه نشون .
این دستان که روزی خاک پایت را لمس کنن .
می دانم نزدیک تر از آنی که نبودنت را حس کنم .
می خوام باشم تا نوید دهم آمدنت را .
و هلهله سر دهم در کوچه پس کوچه های شهرها .
نذر کردم پا برهنه در کوچه ها قدم نهم و خارهای جلوی قدمهایت را بزدایم .
به امید آن روز