مطلب زیر قصه نیست.یه واقعیته بخوانیدو ببینید ما کجای این عالمیم ببینید
ایثارواز خود گذشتگی چگونه معنا پیدا میکند؟ چقدرگرفتار مادیات شده ایم......؟
کجا می رویم........؟
از زبان یه دختر جانباز:
سلام مامان قهرمانم:
میدونی......!
حالا که روز تولدته من و ابجی می خواستیم
قشنگ ترین هدیه روز رو برات بخریم ولی
نمی دونستیم چی بخریم . دختر خاله میگفت:
یه دست کامل لوازم ارایش بخرم.
می گفت :اگه مامانت ارایش کنه زخم های روی
صورتش کمتر معلوم میشه .......
می گفت:
شاگردهاش می فهمند شوهرش.........
میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری
اخه همش رو میدی پول دارو و بیمارستان بابا.........
بابا هم که تو رو کتک میزنه........
فحش می ده........
حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم.
فقط می بینیم و گریه می کنیم.
من و ابجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه
تو دستای ما رو می گیری و می بری تو اتاق دیگه........
بعد می ری تا بابا کتکت بزنه
و موهای قشنگتو بکشه.........
من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه.
اخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه
فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو
کتک بزنه........
دست خودش نیست.........
تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خوای
بابا خودشو بزنه........
به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی
از ترکش های توی بدنش
از موجی شدنش
از.................
ما میفهمیم که وقتی بابا اروم می شه سرش رو می گیره
و چقدر گریه می کنه
وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه
من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.
مامان جون!
مامان خوب و قهرمانم!
می خوایم روز تولد ت پول هامون رو بدیم به توتا
برای بابا دارو بخری.
فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه......
مامان جون:تولدت مبارک