مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه کرده است.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت پسر قطع شد.
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید:
پدر انگشت های من کی در خواهند آمد....
مرد آنقدر مغموم بود که هیچ چیز نتوانست بگوید.
به سمت اتومبیل برگشت و چندین بار به آن لگد زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه میکرد..
می دانید؟!
مرز میان خشم و عشق چند ثانیه بیشتر نیست.
این مرد جانی خطرناک نبود
یک انسان عادی بود و یک پدر. که فقط در یک لحظه خشم بر او غلبه کرد.....
و این داستانی نیست که از زندگی ما خیلی دور باشد..
این را به یاد داشته باشید:
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند.
در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند
{آن هنگام که خشم و عصبانیت همچون شیطان در رگهای من ظاهر می شود پناهگاهی مطمئن تر از تو ندارم}
"ای مهربانترین"