خدای من مهربانترین و قدرتمندترین است ! اوست تنها پناه دل تنهای من !
تنها بود...
خانه اش کوچک بود...و...پس اندازش کم...
قلبش وسیع بود... مهربانی و پاکی قلبش حد و نهایتی نداشت...
خانه ی کوچکش از گرمای محبت قلب رئوفش همیشه گرم بود و گیرا و دوست داشتنی...!
اما...
کسی نبود و قلبی نبود که به او محبت کند....
و دیر زمانی ست که تشنه ی محبتی عمیق بود ... محبت و مهری از جنس پاکی قلبش ...!
محبت و مهری که به او بفهماند و به او بگوید که تو را تنها برای خاطر قلبت دوست میدارم....
نه بخاطر ظاهر زیبایت ...نه بخاطر اصالت خانوادگی ات.... نه به خاطر موقعیت ات...نه به خاطر تحصیلاتت...
وچقدر سخت است...
تنها زندگی کردن... بی محبت ... و ... بی عشق ....
و غم انگیز تر از آن......
اینکه ....
دیر زمانی ست اشک مهمان خانه ی آن دو چشم زیبا و جذابش شده ....
اما...
گاهی با خود می گفت...
در این خانه همیشه باید احساس آرامش کنم...حتی اگر تنهایی ام عمیق باشد...حتی اگر کسی نیست تا...نگرانم باشد...تا...محبت کند....تا....دل بسوزاند....
چون ایمان داشت و یقینی ژرف که !....
که خدایی دارد ...قدرتمند و متعال ! ... و چقدر به خود می بالید که خدا را دارد ! چرا که می دانست ...
خدایش جانشین تمام نداشته هایش است !