خدایا به داده هایت شکر
به نداده هایت شکر
به گرفته هایت شکر
چون
داده هایت نعمت
نداده هایت حکمت
و گرفته هایت امتحان است
خدایا به داده هایت شکر
به نداده هایت شکر
به گرفته هایت شکر
چون
داده هایت نعمت
نداده هایت حکمت
و گرفته هایت امتحان است
«شهادت مظلومانه بزرگ بانوی هردو عالم خانم حضرت فاطمه زهرا س تسلیت باد»
................
پیمان وفاداری و پیوند زناشویی ، در خانه علی (ع) آن چنان محکم و استوار بود که تنها مرگ می توانست در ظاهر ، آنها را از هم جدا کند. فاطمه (س) با شهادت خود ، قلب علی (ع) را که هنگام ورودش به خانه او قوت و اطمینان بخشیده بود ، چنان بی تاب و تحمل کرد که در باور هیچ ناظری نمی گنجید.روزی فاطمه (س) به علی(ع) گفت : هنگام فراق ، نزدیک شده است ؛ سخنانی دارم که می خواهم با تو بگویم.علی(ع) فرمود : آنچه دلت می خواهد بگو ، علی(ع) بر بالین فاطمه (س) نشست و دستور داد کسی داخل اتاق نباشد.دخت پیامبر(ص) ، این گونه آغاز کرد :ای پسرعم ! از شروع زندگی ام با تو در هیچ امری مخالفت تو را نکردم و هرگز از من دروغ و خیانت، سر نزد.علی (ع) در حالی که او را تصدیق می کرد گفت : تو با تقوا تر و متواضع تر از آن هستی که من تو را بر چنین امری سرزنش کنم.
آه چقدر جدایی و دوری از تو بر من دشوار خواهد بود ! مصیبت پیامبر (ص) برایم زنده می شود. از دست دادن تو برای من بسیار سخت و ناگوار است. از این مصیبت به خدای خود پناه می برم و دل به او می سپارم. مصیبت فراق تو آن قدر تلخ و سنگین است که تحمل آن برای علی (ع) مشکل و طاقت فرساست. مصیبتی که هیچ چیز نمی تواند آن را جبران کند ؛ این دردی است که درمانی برای او نمی بینم.
سپس علی (ع) سر فاطمه (س) را به سینه چسباند و با هم گریستند. (8)گریه فاطمه (س) برای تنهایی علی (ع) و اشک علی (ع) برای از دست دادن یار و حامی وفادار خود بود.
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
«انتظار»
درجوار کوچه های انتظاردعایم کن،در تنگنای سرودن غزل هایم نمی دانم از چه غریبم که دیدگانم به غروب عشق می مانندوبه فکر کدامین لاله
هستم که اشک در خاکریز چشمانم موج می زند.نمی دانم در ساحل شب به جستجوی کدامین مهتابم و کرانه ی آسمان را به دیدار چه کسی نظاره گر شده ام!!!
یوسف فاطمه!ای زمزمه واپسین حیاتم ،بدان که ابهام اشک من تندیس حضور توست و غروب شعرهایم در سرا پرده انتظار،عبور غریبانه تو را گریه می کند..............
|
||||
|
در انتهای مرز بودن ، آن زمانی که نگاهت در التماس محبت نگاهی است
و دلت اسیر تنهایی است ، وقتی که کوله بار خستگی ها ، شانه های تو را می لرزاند ،
گویی همه جا ترانه ی غم سر می دهند .
و تو – همسفر نا امیدی – به سوی نا کجا آباد رهسپاری ...
های مسافر ... درنگ کن ، فرصت عاشقی ست ...
دستان نیازت را به سوی عشق دراز کن ...
قصه ی پریشانی ات را برای عشق فریاد کن ...
بگذار هق هق گریه هایت را فقط او معنا کند ... و فقط نگاه او ، التماس چشمانت را پاسخ گوید .
اینک دلت را بنگر ...
ببین چقدر آرام است ! ...
شهدا نمیدونم از کجا شروع کنم؛خیلی دلتنگتونم،شما رفتید وما موندیم ودنیاوگرگهای گرسنه ی دنیا...
شهدا اینجا بوی آسمون نمیده ؛اینجا افتخار رو به لباس وثروت ومقام میدونن وکسی که مثل شما صاف وصادق باشه رو میشکنن...
شهدا اینجا سر خیلی ها با گناه گرم شده،شهدا نیستید که ببینید بعضیها چه چیزهایی رو خرج این دنیا می کنن؟!
شهدا به جای صوت قرآن ببینید بعضی ها با چه چیزهایی خودشونو غرق دنیا کردن؟!
بجای اینکه با چشمهاشون دعا بخونن وآیه های قرآن رو ببینن؛ببینید با چشمهاشون چه کارها که نمی کنن؟!
شهدا اینجا از مرگ می ترسن در حالی که مرگ از شما فرار می کرد...
یادش بخیر شهدا تو زمان شما رزمنده ها حاضر بودند جون خودشون رو به خطر بندازن تا بقیه زنده بمونن،
یادش بخیر وقتی شیمیایی زده می شد ،رزمنده ها ماسک رو به رفیقشون می دادند تا اون زنده بمونه هر چند اگه خودشون زنده نمونند!
اما حالا چی!اینجا بوی تعفن میده ؛بعضی ها حاضرن همه چیزشونو بدن فقط زنده بمونن...
شهدا یادش بخیر زمانی که خیلی از شماها خودتونو مینداختید روی سیم خاردار تا برادرتون با عبور از روی شما به اون طرف سیم خاردار برسند
،بدنتون خونی می شد،درد می کشیدید اما میدونم دردی بود که لذت بخش بود اما اینجا حاضرن با بهتان زدن از روی برادرشون عبور کنند ...
اینجا حاضرند برادر خودشون رو سر هوا وهوس ومال دنیاو... بکشند...
شهدا یادش بخیر زمانی که وقتی نارنجکی انداخته می شد وجون رزمنده ها به خطر می افتاد ،خودتون رو روی نارنجک می انداخت
تا باعث نجاتشون بشید گرچه میدونستید دیگه لحظه ی آخر زندگیتون توی این دنیاست اما اینجا هر کسی فکر خودشه،
خیلی ها حاضرن بخاطر رسیدن به هوسهاشون حتی نزدیکترین کسانشون رو هم فدا کنن...
شهدا شما اوقاتتونوبا قرآن و دعا ونماز وراز ونیاز با خدا پر می کردید اما بیاید ببینید توی این جهنم بعضیها اوقاتشونو با چه چیزهایی پر می کنند؟...
شهدا اینجا فریب ونیرنگ وتظاهر فراوونه...کرکسها در نقش کبوتر ظاهر میشن وگرگها در لباس میش...
ولی شهدا هنوزم توی این دنیا کسانی هستند که عاشق شما هستند،حتی یک روز هم شما رو از یاد نمی برن چونکه عاشق راه خدا هستن
،چون دلتنگ امامشون هستن،شهدا هنوزم چشمهایی هستندکه از فراغ شما گریانند...شهدا خیلی ها با شنیدن صدای شما آرام میشن ...خیلی ها شهدا با یاد شما زنده اند.
اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده
خدایا،چقدر حرف زدن با تو خوب است. چه ساکت و صبور به درد و دل من گوش می دهی چه ساده اشاره می کنی بیش تر بیایم و اندوه و رنج هزاران سال تنهایی ام را با تو بگوییم.وقتی به رشته های نقره ای باران آویزان می شوم تا خودم را به آسمان هفتم تو برسانم مرا به فرشتگان آسمان نشان می دهی و می گویی این است تفاوت آدمیان با شما!
خدایا ، چقدر حرف زدن با تو زیباست . چگونه گرد و خاک را از سر و روی کلماتم پاک کنم تا لایق تو شوند؟
کجا و در چه زاویه ای بنشینم تا گناهان فراوانم را نبینی؟
چگونه گیسوان تو را شانه کنم تا ساکنان عرش مات و مبهوت بمانند؟
چه دسته گلی را برایت بیاورم تا بوی آن بهشتیان را مست کند؟
با چه رویی چمدان فرسوده ام را بگشایم و تحفه های ناقابلم را تقدیمت کنم؟
خدایا،تو مرا بهتر از خودم میشناسی و نشانی تک تک سلول های تاریکم را می دانی . تو مرا بیشتر از خودم دوست داری . هر بار که می خواهم با تو گفت و گو کنم ، اولین حرف را تو بر زبانم می گذاری. هر روز صبح این تویی که مهربانانه از کوچه ما می گذری و استکانم را پر از خورشید می کنی.
خدایا ،مرا ببخش که دهانم بوی عشق نمی دهد. مرا ببخش که هنوز بند کفش هایم را نبسته ام و نردبان شکسته ام را تعمیر نکرده ام . مراببخش که مشق هایم را ننوشته ام و روز و شبم راگم کرده ام.مرا ببخش که نان تو را می خورم و نام تو را فراموش می کنم. مرا ببخش که برای یک بار هم که شده تو را نبوسیدم.
خدایا،کاش دیروز در باران صدایت می زدم تا بالاخره تو را می دیدم.
کاش از کنار تو تکان نمی خوردم. کاش دل به شیطان نمی سپردم .کاش هزاران سال قبل،پیش از آنکه زنده باشم،در میان دستان گرم و نورانی تو می مردم.